یارب مبرش جایی و دارش به سلامت
در هجر تو افتد به سرم انجم و گردون
ای شام فراق تو مرا روز قیامت
ای ساکن جنت گل اگر بر سر طوبی
مرئی نشدت بین سوی آن عارض و قامت
ای شیخ ریاضت کش اگر جانب رندان
تشریف نیاری بودت محض کرامت
هر دم ز خیال تو به خون در سخن افتم
گو عقل برو کاین ز جنون است علامت
چون بود تو نابود شد از برق تو ای دل
چه سود کنون از مژه باران ندامت
دل ز اندوه دوران همه اطراف جهان گشت
در گوشه میخانه شدش جای اقامت
بی وجد می ار شیخ درآمد به خرابات
گو خرقه و سجاده گرو کن به غرامت
فانی چو شدی جرعه کش حافظ و جامی
جمشید گدایی کند از جرعه جامت