وه که در وقت گلم زان گل رخسار جدا

وه که در وقت گلم زان گل رخسار جدا
گل جدا آتش من نیز کند خار جدا
از جدایی من و یار ابر ز تأثیر بهار
من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا
چه فراق است که جانان چو جدا گشت ز من
دل ز جان گشت جدا جان ز تن زار جدا
آن پری پیکر ازین خسته جدایی طلبد
همچو جان کو شود از پیکر بیمار جدا
در و دیوار ز هم گشت جدا بسکه زدم
سر جدا بر در آن کوی و به دیوار جدا
ساقیا داروی بیهوشیم افکن در می
که نباید به دلم هوش ز دلدار جدا
فانیا جام فنا نوش درین دیر اگر
بیخودی خواهی ازان دلبر خمار جدا
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *