غم نیست چون ز من بودت عالمی دگر
دارد گدای میکده از باده قدح
آئینه سکندر و جام جمی دگر
گویم به نزد پیر مغان جور مغبچه
چون نیستم به دیر جز او محرمی دگر
نابود شد دلم ز غم هجر کاش حق
بخشد نشاط وصل و دل خرمی دگر
این دم غنیمت است برانکس که نبودش
غیر از حریف مشفق و می همدمی دگر
فانی ز سیل اشک تو غمخانه سپهر
خم یافت آنچنان که فتد از نمی دگر