هر لحظه ز بی صبری شوریده ترم بینی
در عشق چنان دلبر جان بر لب و لب برهم
گه نعرهزنم یابی گه جامهدرم بینی
در دایرهٔ گردون گر در نگری در من
چون دایرهای گردان بی پای و سرم بینی
چندان که درین دریا میجویم و میپویم
از آتش دل هر دم لبخشکترم بینی
از بسکه به سرگشتم چون چرخ فلک بر سر
چون چرخ فلک دایم زیر و زبرم بینی
در ره گذرت جانا با خاک شدم یکسان
تا بو که برون آیی بر رهگذرم بینی
بر خاک درت زانم تا گر ز سر خشمی
بر بنده بدر آیی بر خاک درم بینی
نی نی که نمیخوام کز من اثری ماند
آن به که درین وادی رفته اثرم بینی
تا در ره تو مویی هستیم بود باقی
صد پرده از آن مویی پیش نظرم بینی
چون شمع سحرگاهی میسوزم و میگریم
چون صبح برآ آخر تا یک سحرم بینی
در ماتم هجر تو از بس که کنم نوحه
زیر بن هر مویی صد نوحه گرم بینی
گر آب خورم روزی صد کوزه بگریم خون
گر قوت خورم یک شب خون جگرم بینی
خاک است مرا بستر خشت است مرا بالین
ور هیچ نخفتم من خوابی دگرم بینی
خون جگر عطار خورد این تن و خفت ای جان
برخیز و بیا آخر تا خواب و خورم بینی