مرا از دل نه کز جان می بر آورد
خطش خوش خوان از آن آمد که بی کلک
مداد از لعل خندان می بر آورد
مداد اینجا چه باشد لوح سیمش
ز نقره خط خوشخوان می بر آورد
کدامین خط خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می بر آورد
چنین باغی چه جای خار باشد
که از گلبرگ ریحان می بر آورد
چه میگویم که ریحان خادم اوست
که سنبل از نمکدان می برآورد
چه جای سنبل تاریکروی است
که سبزه زاب حیوان می برآورد
نبات اینجا چه ذوق آرد ولیکن
زمرد را ز مرجان می بر آورد
ز سبزه هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکرستان می بر آورد
چه سنجد در چنین موضع زمرد
که مشک از ماه تابان می بر آورد
که داند تا به سرسبزی خط او
چه شیرینی ز دیوان می بر آورد
به خون در میکشد دامن جهانی
چو او سر از گریبان می بر آورد
خدایا داد من بستان ز خطش
که دل از جورش افغان می بر آورد
جهانی خلق را مانند عطار
ز اسلام و ز ایمان می بر آورد