از فرق فلک کلاه برگیرد
بی روی چو ماه او دم سردم
از روی سپهر ماه برگیرد
صاحبنظری اگر دمم بیند
هر دم که زنم به آه برگیرد
در راه فتادهام به بوی آنک
چون سایه مرا ز راه برگیرد
و او خود چو مرا تباه بیند حال
سایه ز من تباه برگیرد
خطش چو به خون من سجل بندد
دو جادو را گواه برگیرد
که حکم کند بدین گواه و خط
جز آنکه دل از اله برگیرد
هرگاه که زلف او نهد جرمم
صد توبه به یک گناه برگیرد
لیکن لب عذرخواه پیش آرد
وز هم لب عذرخواه برگیرد
جادو بچهٔ دو چشمش آن خواهد
تا رسم گدا و شاه برگیرد
صد بالغ را ببین که چون از راه
جادو بچهٔ سیاه برگیرد
عقل آید و عالمی حشر سازد
وز صبر بسی سپاه برگیرد
با قلب شکسته پیش صف آید
تا پرده ز پیشگاه برگیرد
چشمش به صف مژه به یک مویش
با خیل و سپه ز راه برگیرد
گفتم اگرم دهد پناه خود
کنجی دلم از پناه برگیرد
از نقد جهان فرید را قلبی است
این قلب که گاه گاه برگیرد