غلام سرور دهقان کابلی
تصوف با قلب و احساسات سر و کار دارد نه با عقل و منطق، و بدیهی است که عقل و منطق سلاح خواص اند و اکثر مردم از بکار بردن آن عاجزند و ملول میشوند. نقطهء حساس انسان قلب او است، سخن و کلام وقتی پیشرفت کلی میکنند که ملایم با احساسات و موافق با خواهشهای قلب باشد.
صوفی تمام دین و مذهب را برای تصفیهء قلب و زدودن زنگار آن میخواهد، با عشق سرو کار دارد، و اگر باستدلال هم میپردازد با قلب و احساس استدلال میکند نه با کله و فکر، آنچه را که فقیه خشک و عالم موشکاف با خشونت و کندی باید به آن برسد صوفی با پَر عشق و مدد ذوق و نیروی شور و شوق میخواهد از آن بگذرد و بالاتر رود، و آنچه اندر وهم ناید آن شود. چون مذهب صوفی عشق و مایهء او ذوق و احساس است کلامش رقیق و لطیف و موثر میشود این است که زبان تصوف مانند نغمات دلکش موسیقی خوش آهنگ و دلپذیر است.
صوفی اگر هم میخواهد از امور معقول صحبت کند و وارد فلسفه و حکمت شود راه را عوض میکند، و خواهی نخواهی مطلب را براهی میاندازد که به قلب نزدیک شود و این معنی برای هرکس که در اشعار صوفیه ممارست کافی کرده و بسبک و لحن آنها مخصوصا مولا نا جلال الدین بلخی آشنا شده باشد کاملا روشن است.
صوفی در رها سازی روحانی خود با روح یکی میشود و بوسیلهء آن در تجلی آغازین خدا هم که (( همه اشیا پروردهء آن است …. و هیچ چیز بدون آن وجود نیافته )) ادغام میگردد. از اینها گذشته معنی دقیق کلمهء صوفی به کسی اطلاق میشود که اصلا با امر الهی یکی شده است، و از اینجا به بعد است که میگویند: الصوفی لم یُخلَق، این عبارت این مفهوم را میرساند که صوفی موجودی است ذوب شده در حقیقت الهی.
سلوک تصوف را مــــــی توان راهی به سوی خود شناسی دانست که در این حدیث نبوی خلاصه شده : (( هرکه خود را شناخت، خدا را شناخت .))
دهقان کابلی یکی از آن پخته ترین و پُر مایه ترین بزرگان صوفیه است که خود را مانند حلاج و مولا نا جلال الدین بلخی به زبان عشق تفسیر کرده است و میداند که به عشق حقیقی رسیدن، گذشتن از عشق مجازی است.